shut the fuck up

و امروز آنقدر شفافیم که

قاتلان درونمان پیداست

و دریای شهرمان چنان خسته است

که عنکبوت بر موج هایش تار می بندد

کاش کسی این مار ها را عصا کند

و کاش آنکه استخوان هایم را می جوید

شعرهایم را از بر نبود

زنبورها را مجبور کرده ایم

از گلهای سمّی، عسل بیاورند.

و گنجشکی که سالها

بر سیم برق نشسته

از شاخه درخت می ترسد

با من بگو،

چگونه بخندم

وقتی که دور لب هایم را مین گذاری کرده اند

ما،

کاشفان کوچه های بن بستیم

حرف های خسته ای داریم

این بار

پیامبری بفرست

که تنها گوش کند

 

~گروس عبدالملکیان

 

+پسر، این روزها چقدر هیچ کسی نمیتونه خفه خون بگیره! حتی وقتی کمک میخوای و کمکی که میخوای قاعدتا اینه که گوشی باشند برای شنیدن حرف هات، ولی باز حرف میزنن و حرف میزنن و حرف میزنن.

++ولی من؟ یک عمره که ساکتم. البته جز در خلوت خودم. ولی فکر کنم حرف زدن فقط در خلوت کارساز نیست، حرف هام تو گلوم گیر کرده اند و گلوم عمریست گرفته ست، خفه شید حرومزاده ها! :)

الهه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان