00-02-22

خب از صبح n بار وای فای گوشی را روشن کردم و نداشتن هیچ پیام دلخواهی، n بار مایوسم کرده، حتی پیام هم نمیخواستم، صرف سنس اینکه کسی هست که میتونم خودم بهش پیام بدم، و لذت ببرم هم کافی بود، ولی اینم نیست، پس اینجا نوشتنم تلاشی مذبوحانه برای کنار اومدن با این حقیقت تلخه که فعلا کسی نیست، و روشن کردن وای فای گوشی قرار نیست چیزی را عوض کنه و منتظر موندن احمقانه ست. دلم صمیمیت میخواد، کسی را میخوام که در حضورش میتونم self-conscious نباشم، نقص های ظاهر و هیکلم، نقص های شخصیتم و کارهایی که میکنم و حرفایی که میزنم را از خاطر ببرم، "خود"ی به اون معنای آزارنده ش نباشه، وجود خارجی نداشته باشم، سراسر حس و فعل باشم.

تو سوئیت بوگندوم، بوی گوه میاد و حالمو بهم میزنه و دلم میخواد میتونستم به خاطرش یقه ی کسی را بچسبم و تا میخوره بزنمش ولی نمیتونم، دارم یه آهنگ زاقارت نوستالژیک گوش میدم، که امپراطور دریا را به خاطرم میاره و خنده م را باعث میشه، میفرماد که:

تو اینقدر خواستنی هستی/ که این گله نمی فهمه

اگه لبخند به لب داری/ دلت از سنگ و بیرحمه

ببخش خوبم اگه این عشق/ حیله ی تو را رو کرد

نفرین به دل ساده/ که به چنگال تو خووو کررددد

 

هفته ای که در حال گذشتنه، هفته ی عجیبی بود :) هر صفتی را میشه بهش نسبت داد: دراماتیک، خنده دار، دلخواه، مزخرف، جرئت بخش، تخریب کننده، وسعت بخش، الهام بخش، آسیب زا و کلی چیز دیگه، ولی در کل بسیار مثبت بوده. باعث شده پذیرش جنبه هایی از وجودم برام آسونتر بشه مثل وقتی که چراغ خاموشه و میتونی مطمئن باشی که کسی جزئیات ظاهرت را نمی بینه، و البته جنبه های دیگه ای از وجودم که خیلی به بودنشون آگاه نبودم را هم بهم نشون داده، اینکه من همیشه و در ارتباط با همه اون ته تغاری طفلی که حرفاش نه جدی و نه مهمه، نیستم، هستن کسایی که جدی بگیرنم و حسابم کنن. و البته این خنده داره، کام آااان، منو آخه؟ :)) شوخی میکنم اینو، در واقع خودشیفته ای هستم که دومی نداره.

و البته فهمیدم که میتونم مورد انزجار باشم و نمیرم... چون من همیشه از مورد انزجار بودن فراری بوده ام، و همیشه ازش ترسیده ام. ولی توی این هفته، مورد انزجار بودم و راه فراری نبود، موندم و تحمل کردم و نمردم. نمیتونم بگم کامل هضمش کردم و برام از این به بعد هم راحته که مهمون ناخواسته ی خونه ای باشم، ولی خب بهرحال قدمی رو به جلو بود، و مقصد اینه که یه زمانی همه جا را خونه ی خودم بدونم، مالک همه ی خونه ها باشم فارغ از اینکه صابخونه واقعا کیه و برای حضور من بهم خوشآمد گفته یا نه! :)) تنها چیزی که مهمه اینه که من خواسته ام اونجا باشم پس حق دارم اونجا باشم :)) مزخرفه حرفام تا حدودی، قبول دارم.

الهه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان