00-02-08

احساس می کنم قلبم سوراخه، زخمی هم هست، و هر بار نفس کشیدنم جریان هوایی را از اون سوراخ عبور میده، که باعث درد و سوزشش میشه. وظیفه ی خطیر دوست داشتن خودم باز هم بر عهده ی خودمه، فکر نکنم خوب دارم انجامش میدم. و به این فکر میکنم که آدم ها (همون عزیزانت، همون ننه بابا) برای اینکه تو را از خودت متنفر کنن، چقدر خوب باهات همکاری می کنن، ولی وقتی که به دوست داشتنت میرسه دیگه هیچ مسئولیتی قبول نمیکنن، و بعد از یه جایی به بعد تو میمونی و این موجودی که مدت ها تلاش کرده اند ازش متنفرت کنن و خب موفق هم بوده اند، ولی حالا میفهمی که اتفاقا سعادتت وابسته ست به عشقی که به این موجود نثار می کنی، و تمام مسئولیتش هم با خودته. آره کیووونت پارَه، مسئولیتت را انجام بده، و گر نه هر روز زشت تر و بدبخت تر و فلک زده تر از قبل خواهی بود.

 

+شک ندارم که اگه خودکشی هم بکنم ننه ی گرام در انتها سر قبرم ازم طلبکار خواهد بود بابت ظلمی که در حقش کرده ام، و دل برای خودش خواهد سوزوند که چقدر بدبخت بوده که همچین دختر ظالمی داشته و مطمئنا هیچ زمان نمیفهمه تا چه حد خودخواه و سنگ و تاثیر ناپذیر بوده.

الهه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان