99-7-24

پیامی با محتوای اینکه زحماتتو می بینم و قدرشون را میدونم و ازت متشکرم به خاطرشون، را دیشب برای زن کاکوی گرام فرستادم، و از صبح دارم خودم را میخورم که چه غلطی بود کردم؟ و راستش به طرز حماقت باری (یا بهتره بگم فلاکت باری) شرمگینم به خاطرش! چطور ممکنه آخه؟ که من به خاطر تشکر کردنِ از کسی شرمگین بشم؟

و با خودم فکر میکنم، خب ببین، برای ساده ترین و خوب ترین پیام و حرفی که زدی خودت را سرزنش می کنی، بعد انتظار داری پر حرف تر باشی و بیشتر خودت را بیان کنی؟ خب معلومه که در ناخودآگاه از ترس سرزنشِ بعدش، ساکت تر از اینی که هستی خواهی شد.

حالا اینکه دقیقا چرا شرمگینم، مسئله ایست که باید بررسی شه و جوابش پیدا شه، شاید یه ریشه از ریشه های حسِ شرم توی وجودم قطع بشه، میدونی از غیرمنتظره بودن و مزخرف بودنِ حرکتم در چشم کاکوی گرام شرمگینم، از اینکه فکر کنه دارم پشتِ سرش، خودم را واسه زنش، شیرین می کنم! از اینکه با مخالف بودن موضعم با باقی اعضای خونواده، باعث شده باشم غرور خونوادگیمون بره زیر سوال مثلا، ولی خدا میدونه که قصدِ انتهاییم بهتر شدنِ رابطه ی بین کاکو و زن کاکوی گرامه.

کاش از این آدم هایی بودم که کار خودشون را بهترین میدونن و در هر صورتی ازش دفاع می کنن و هیچ زمان بهش شک نمی کنن، ای کاش من اصلا متوجه ایرادی نمیشدم تا زمانی که کسی بهم نگفته بود، ولی مشکل اینجاست که من اصلا منتظر نمیمونم کسی ازم ایرادی بگیره و حتی خیلی وقت ها اصلا ایرادی گرفته نمیشه، ولی من خودم را به بدترین وجوه ممکن نقد و سرزنش کرده ام، و در سر به زیر ترین و خجل ترین حالت ممکنم و تقصیر را قبل از اینکه کسی مقصر بپنداردم، به گردن گرفته ام.

الهه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان