دلخوشی این روزام
کالیمبایی که خریدم قراره تا هفته ی دیگه به دستم برسه و براش هیجانزده ام، با وجود اینکه شاید یک ماه هم از زمانی که اسمشو شنیدم نمی گذره، من اصلا خبر نداشتم که سازی به اسم کالیمبا وجود داره و قاعدتا اینکه چه شکلیه کاملا برام ناشناخته بود، هنوزم که هنوزه اطلاعات زیادی ازش ندارم، فقط چند تا عکس و ویدئو از شکل و نحوه ی کار کردن و صداش دیده و شنیده ام، و همه ی اینا در حالیست که من عمریست پس از سبک سنگین کردنِ تمام جوانب و واکاوی خودم و علایقم به این نتیجه که پیانو ساز مورد علاقه ی من هست رسیده ام و عمریست تو فکرش هستم که کلاسش را هم برم، و البته بخرمش. و هنوز نه خریدمش و نه کلاسی براش رفتم با این حال کالیمبا خریده ام و تدارک کلاس رفتنش را هم دیده ام و باید لو بدم که دلیل اصلیش اینه که از ظاهر جمع و جور سبک مربعی شکلش خوشم میاد، بیشتر برام یه وسیله ی تزئینی فکر کنم حساب بشه تا ساز. ولی خب بدم نمیاد یادش بگیرم، چه ایرادی داره وقتی میشه ساده تر از هر ساز دیگه ای خودت را اکسپرس کنی.
+ناراحتم میکنه این واقعیت که زندگیم در خیلی از ابعادش عقب افتاده ست، و بازم حرکتی در جهت پیش رفتن نمی زنم و فقط فکر می کنم.
ولی میدونی از خودم ناراحت نیستم، از کودکِ درونِ عزیز دلم به هیچ وجه ناراحت نیستم و به هیچ وجه دوست ندارم خودمو سرزنش کنم و از خودم طلبکار باشم.
حقیقتا کودکِ درونِ عشقم را بی قید و شرط دوست دارم، حتی اگه اصلا موفق نباشه.