99-5-15

فکرِ همخونه بودن با کسی که حس میکنی انگار کلا کمین کرده، تا ازت اشکال بگیره، مسخره کنه یا طلبکار باشه، کاملا شبیه مامانم، با این تفاوت که این بار نمی تونم منزجر کننده بودن و اشتباه بودن رفتارش را با اون صراحتی که به مامانم میگم بهش بفهمونم چرا که ممکنه قهر و ناراحت شدنی باشه، همه ی امروز پسِ ذهنم بوده و ناراحتم کرده... 

بعضا فکر میکنم چرا نمیتونم مثل امثال همین آدما باشم و اینقدر مراعات دل طرفِ مقابلم را نکنم و بی عذاب وجدان و کاملا طلبکارانه اون چیزی که تو ذهنم هست را به زبون بیارم، مثلا اقلا موقعی که داره از خریدم یا رفتارم ایراد میگیره با صراحت بهش بگم که بهش ربطی نداره، من اینجوری راحت ترم یا مهم اینه که خودم خریدم را دوست دارم، یا خیلی وقتا در مقابل درخواستی که ازم میشه به جای اینکه بگردم دنبال دلیل محکمه پسند برای رد درخواستش، صرفا بگم که دلم نمیخواد کاری که ازم میخوایی را انجام بدم. 

مشکلی با نه گفتن ندارم، فقط خیلی وقتا این حق را برای خودم قائل نیستم و حس میکنم نه گفتن حتما باید دلیل درست و حسابی ای داشته باشه.

کلا لازمه تمرین کنم و یه مقدار زیاااادی خودخواه باشم، یه مقدار زیاااادی حق به جانب باشم و خودم اقلا، حق را به خودم بدم، و برام مهم نباشه که کسی ناراحت میشه یا نه. لازمه تمرین کنم که کمتر قصور را بر عهده بگیرم و در برابر هر کسی که میخواد بگه مقصرم از خودم دفاع کنم.

لازمه تلاشمو برای جلب توجه و در اختیار داشتن توجهی که همه دارن برای کسبش جون میدن، بکنم، به جای اینکه همیشه میدون را برای بقیه خالی کنم. لازمه خیلی وقتا خوب بودنم و توانایی هامو به رخ بکشم.

مهم نیست کی چه فکری پیش خودش می کنه.

لازمه نخوام تلاش کنم که عاقل و بزرگوار باشم، لازمه یه مدت بچه باشم و این حق را به خودم بدم.

الهه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان