99-4-23

برگشته ام به سوئیت کوچولوی بوگندوی خودم، که البته الان دیگه بوگندو نیست، ولی پر از سوسکه، جوری که من شب ها همش توهم اینو دارم که الان سوسک داره رو هیکلم راه میره، ولی بازم هزاران مرتبه ترجیح داره به خونه ی پدری، خونه ای که اگرچه مساحتش پونزده تا بیست برابر اینجاست ولی دیوارهاشو چسبیده به قفسه ی سینه م حس میکنم، و نمیتونم درست و حسابی توش نفس بکشم، کسی البته برای حس من مقصر نیست، این حس من نتیجه ی قرار گرفتن هزاران اشتباه کنار هم هست. که بولدترینشون ازدواج دو نفریست که به هیچ وجه من الوجوه برای همدیگه ساخته نشده اند و همدیگه را دوست نداشته اند. (ننه بابای گرام را میگم)، نه بابای گرام اون مردی بوده که ننه م خوشش میومده و نه الان بچه هاش بچه های دلخواهی براش هستن، ما همدیگه رو بلد نیستیم، و انگار نمی تونیم و نمیخواییم خودمون را به همدیگه یاد بدیم.

حالا بگذریم از جنبه های دراماتیک ماجرا، من حالم خوبه، خودا رو شکر، خیلی خوبم، عالیم، از حس این آزادی، از اینکه ذهنم میتونه اینجا نفس بکشه و به هر جایی که دلش خواست بره و جوابی به کسی بدهکار نباشه. و البته از اینکه میتونم اینجا لختی جلوی آینه برقصم، و کلا هر غلطی را لختی انجام بدم :)) جاست کیدینگ

دلم میخواست اینجا ابراز وجود کنم، برای همین نوشتم و شاید بازم بنویسم چون سوژه هایی هست برای خالی نبودن عریضه، ولی میدونم در انتها چون نیاز درست و حسابیِ حیاتی، پشتِ این نوشتن نبوده، نوشته هام جوری خواهند بود که انگار دارم تکلیف انجام میدم.

خیلی وقت ها هست که واقعا تشنه ی نوشتنم و اونموقع اصلا زمانِ فکر کردن به اینکه آیا سوژه ای هست و خوبه برای نوشتن، ندارم، اونموقع فقط باید بنویسم و خودمو بیرون بریزم. نوشته های اونموقع هام را بیشتر دوست دارم، جوری از نوشتن و نوشته حرف میزنم انگار که دارم اکت یک نویسنده را انجام میدم، نوچ، در حقیقت من به جای فعل نوشتن، باید حرف زدن را جایگزین کنم، چون از حرف زدن کسی انتظار خاصی نداره ولی نوشتن خیلی متفاوته. خلاصه که من آگاهم به اینکه لفظ "نوشته" برای حرف های من به کار نمیره، ولی خب چون دارم تایپ میکنم از فعل نوشتن و نوشته استفاده می کنم، که امیدوارم بر من ببخشایید.

 

+همش فکر میکنم به دلایلی (که خودم خبر دارم ازشون)، باید شرمنده و عذاب وجدانی باشم، و سرمو بندازم زیر و حرف نزنم و حتی اظهار نکنم که حالم خوبه، آخه مگه آدم میتونه اینقدر بد و بیرحم باشه، به سادگی دل بشکنه و بعدش هم اصلا ناراحت و پشیمون نباشه، البته آدمیزاد در حالت کلی کلمه ش میتونه، ولی آخه من؟ من با این چهره ی معصوم و رفتارِ معمولا مظلومانه؟ مرا چه شده؟

 

++اروین یالوم تو حرفاش و داستان هاش اصرار داره به درمانگر جماعت یاد بده که تو روندِ درمان، هم برای بیمار و هم برای درمانگر اینجا و اکنون خیلی مهم و حاوی اطلاعات بسیار باارزشیست که اصلا نباید ازشون غافل شد.

و من با خوندن حرفاش و فهمیدنشون، تازه دارم میفهمم اکهارت تله تو کتاب نیروی حال ش که سال ها پیش خوندمش چی میگفته. وقتی میگه اینجا و اکنون تنها چیزیست که ارزش داره و حاوی تمام اطلاعات گذشته و آینده ست. وقتی میگه اطلاعات موجود در حافظه ی آدمیزاد اطلاعات مرده ای هستند، نمیشه خلاقیت و زنده بودنی را درونشون حس کرد، ولی چیزی که این لحظه، اینجا داره اتفاق میفته، احساسی که الان داری، فکری که الان تو ذهنت هست، هیچ وقت شبیه به هیچ لحظه ی دیگه نخواهد بود و این یعنی خلاقیت، این یعنی زنده بودن.

اینکه میگه لحظه، ابدیته، تازه داره برام قابل درک میشه. برای فهمیدنش این مقایسه را انجام بده، مقایسه کن کسی را که تو وبلاگش صرفا اطلاعاتی که از قبل داره را به اشتراک میذاره، با کسی که تو وبلاگش از این لحظه ش می نویسه، اون کسی که از این لحظه ش می نویسه، هیچ زمان حرفاش شبیه به هم و تکراری نخواهند بود و میتونه تا آخر عمرش اطلاعات تازه تو وبلاگش بذاره، ولی اونی که اطلاعات مرده ش را به اشتراک میذاره بالاخره روزی میرسه که همه ی حرفاشو زده و تموم شده و مجبوره تکرار کنه.

الهه :)
حنا حناییان

مهم اینه که بنویسی حالا چه تکراری چه هر چیز دیگه..

نوشتن یه استعداده

هوممم


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان