98-11-22

خب، دو روزه که تو سوئیت 30 متریم رسما حبسم و حتی تا توی حیاط هم نرفتم! میخواستم امروز عصر کلا برم بیرون ولی چون ممکن بود با صاحبخونه برخورد داشته باشم نرفتم. چرا؟ چون دیوانه ام، یه موجود همیشه معذب با احساس گناهی همیشگی، که هیچ زمان نخواسته پاشو قدمی از حریم خودش بیرون بذاره حتی اگه بقیه میخواستن که این کارو بکنه، هیچ زمان احساس تعلق خاطر به هیچ جمعی نداشته و هیچ زمان فکر نکرده حضورش خواسته ست. آره حقیقتش من همش با خودم فکر میکنم اینقدر که من معذبم خب باعث میشم بقیه هم معذب باشن و در نتیجه بهتر است که معذبشون نکنم.

اینجور وقتا خیلی دلم میخواست مثل اون آدمایی باشم که در هر حالتی خودشون را موجه و لایق میدونن، فقط به خودشون فکر میکنن، و همش از عالم و آدم طبق قراردادهایی نانوشته طلبکارن. اینجور آدما تعلق خاطر را برای خودشون خلق میکنن حتی اگه وجود نداشته باشه.

 

+عصر در جستجوی احساس وصل رفتم تو یه چت روم زاقارت و چند نفر را به جرم اینکه خواسته ای مشابه من ندارن، شستم پهن کردم و اومدم بیرون.

همش فکر میکنم من نمیتونم عشقی احساس کنم، نمیتونم یه رابطه ی موفق داشته باشم چرا که ننه بابام در رابطه شون موفق نبوده اند، علاوه بر اون به دریافت محبت و عشق عادت ندارم، از جانب پدر که محبتی نبوده هیچ زمان، و از جانب مادر هم بسیاااار مشروط بوده اگر بوده، که من خیلی حسش نکرده ام حقیقتا، تنها حسی که داشته ام اینه که به خاطر من مسئولیت هایی فراوانی متحمل شده و به خاطر خستگی اون مسئولیت ها همیشه من باید جواب پس میدادم و من بودم دلیل تمام ناخوشیش.

دلم میخواست یک بار دلیل خوشی کسی باشم، اونی باشم که دل کسی برام تنگ میشه. شاید دیگه اینقدر معذب نمی بودم.

الهه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان