98-11-15

+جناب متشخص مودب از چشمم افتاد، چرا که قصدش مهاجرته و به گفته ی خودش به جز مهاجرت و پول دراوردن به اون قصد به هیچی فکر نمی کنه و نه کتابی میخونه و نه فیلمی می بینه و نه در مورد هیچی جز کمک گرفتن برای بورس و بعضا شیطنت میخواد حرف بزنه، برای شیطنت هم من پر و بالش را چیدم و حریمم را مشخص کردم، و خلاصه الان مکالماتمون اینطوریه که میگه سلام، خوبی، و در مورد فلان چیز توی بورس کمک میخواد، اون اوایل جواب احوالپرسی را هم میدادم و احوال اوشون را هم میپرسیدم ولی الان دیگه جواب احوالپرسی هم نمیدم و خیلی بی حوصله و بی اعصاب میرم سراغ جواب سوالی که پرسیده، و امروزم داشتم فکر میکردم دقیقا من در ازای چه پاداشی دارم به این بشر کمک میکنم و پاداش مذکور را کشفش نکردم و دیگه حس میکنم انگیزه ای برای ادامه ی ارتباط ندارم.

 

++دیشب فهمیدم که یکی از خواستگارها که به بهونه ی فرصت مطالعاتی به سوئد با ما کات کرد، ماه بعدش دختر خاله ش را عقد کرده، و در نتیجه اون بهونه صرفا برای پیچوندن من بوده! تا چند لحظه از عصبانیت داشتم میلرزیدم. به رفیقم پیام دادم و به اصطلاح مشارکت کردم بلکه لرزیدنم متوقف بشه و البته بالاخره شد، ولی به خاطر حرف زدن با رفیق گرام نبود چرا که ایشون فقط پیام ها را سین کردن و هیچ جوابی تا بدین لحظه بهم نداده اند، و باعث شد دوباره به این نتیجه برسم که چقدر تنهام.

ولی جدی، خنده دار تر از اینم هست که کسی از منی که خودم از همه فراریم و خلوتم را به بودن با هر کسی ترجیح میدم، فرار کنه؟ بعد تازه دروغ هم بگه به خاطرش! :)) واقعا احمقانه و بزدلانه و مسخره ست، لابد با خودش فکر کرده اگه دلیلی بیاره برای اینکه ما بهم نمیخوریم، من در صدد رفع مشکل، و همچنان آویزون موندن بهش خواهم اومد. حالا جالبش اینجاست که ما کلا یه بار تلفنی با هم حرف زدیم و یه بار دیگه تو واتساپ، چطور میشد از این دو تا مکالمه فهمید که ما بهم نمیخوریم، چرا البته، شاید دلیل منطقی پیدا نمیشد، ولی دلیل احساسی میتونست باشه. ولی بازم اینم از شدت بزدلانگی حرکتش کم نمی کنه.

 

+++ دیشب معشوق قدیمی هم پیام داد، چند دقیقه ای هم بعد از دیدن پیام اوشون لرزیدم :)) آه پسر، من یه ریقوی تمام عیارم. پیامش مثل همیشه گستاخانه بود، بی هیچ تلاشی برای توجیه دوباره پیام دادنش، از کاسبی!م پرسیده! اولش با خودم فکر کردم سین میکنم و جواب نمیدم، و همینکارو هم کردم، ولی تا امروز ظهر بیشتر به این تصمیم پایبند نموندم، نه که بگی احساساتم فوران کردن و فلان، نوچ منطقم دستور داد جوابشو بدم. و دلم میخواد اگه مکالمه مون ادامه دار شد، کاملا بهش بچشونم و بفهمونم که هیچ انگیزه ای برای ارتباط با این بشر هم و البته هیچ احساسی بهش  در وجودم باقی نمونده، و دلم میخواد حس کنم که مثل سگ پشیمون و حسرت منده. :)

 

++++ پسِ ذهن من همیشه این هست که بدا به حال اون کسی که رفاقت با همچون منی را از دست داد، و واقعا بهش باور دارم، چون من یه دهنده ی تمام عیارم بی هیچ انتظاری. ولی الان یه عکس نوشته ای دیدم، یه سوال بود که : "از خودت خوشت میاد اگه یه روز خودت را ملاقات کنی؟" و وقتی خوب بهش فکر کردم دیدم که نه، من درسته بسیار صادق و مسئولیت پذیر و حتی مهربونم، درسته در تمام ارتباط هام فقط دهنده بوده ام، ولی خب فان نیستم، سخت گیرم، عقل و منطقم حرف اول و آخر را میزنه نه احساساتم، و در عین تمام اینا، فکر نمی کنم اصلا کانکشنی بین من و خودم به وجود بیاد. من یه گاز نجیبم، با هیچی واکنش نمیدم.

 

+++++در نتیجه ی تمام اینا احوال الانم ریده ست، ولی نمیتونم کتمان کنم که یه کورسوی خوشحالی ای هم در اون انتهاها چشمک میزنه و اون اینه که فاینلی خونه دار شدم، دلخواه ترین خونه ی ممکن را اجاره کردم و از هفته ی پیش تا یک سال و نیم دیگه مال منه، و من مستقل مستقلم، و میتونم خوشحال باشم که در سن گنده ی 30 سالگی دیگه در خونه ی ننه و بابا نخواهم بود. :)

 

++++++بعضا، فکر میکنم هیچ گونه عشقی هیچ زمان در زندگیم جریان نداشته، نه فقط از جانب شریک عاطفی که مثلا از جانب ننه بابا هم. نه اینکه بخوام به نشونه ی اون عشق کاری برام انجام بدن، نه فقط دلم میخواست ببینم حظ میکنن از بودنم، کیف می کنن وقتی بهم نگاه می کنن، دلشون تنگ میشه برام وقتی نیستم، وقتی نباشم غمگین میشن، وقتی هستم لوسم می کنن. نوچ، همچین حسی هیچ زمان نبوده، چقدر زندگیم خالی و خاکستری بوده با این حساب، و چقدر تا همیشه دلِ من گریه می خواد.

دارم فکر میکنم، چه بسا آدما هم از من همینو میخوان، میخوان که بدونن دوست داشتنی اند، نه اینکه کاری براشون انجام بدم. ولی من از حضور هیچ کسی هیچ زمان کیفور نبوده ام و نیستم.

الهه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان