98-11-7

خیلی وقته واقفم به اینکه لزوما چیزی که من فکر میکنم حقیقت ماجرا نیست و اگه اون فکر یک احساس آزارنده را نتیجه داده، جا داره که حقیقت را کشف کنم و به احساسم نشون بدم تا خودش متوجه شه موندنش اندیکاسیون داره یا نه. بعد از اونجایی که زیاد این کار را کرده ام، بعضا برای احساس های خوب هم این کار را می کنم، مثلا فکر به اینکه کسی دوستم داره برام لذت بخشه، ولی به طرزی مازوخیستیک انگار که نتونم این لذت را ببینم، باید برم حقیقت ماجرا را کشف کنم که آیا واقعا دوستم داره یا نه!

و الان داشتم فکر می کردم چرا اینکارو بکنم، بذار تا زمانی که احساس هام دلخواهن، سرم زیر برف باشه و حقیقتی را نبینم، چه ایرادی داره، بذار در سادگی و حماقت خودم تو کله م پر از فکر های دلخواه باشه :)

 

+این بشر باز سلام و احوالپرسی کرد و من دلم رفت :)) دلایل زیادی به خودم نشون دادم که نباید از این بشر خوشم بیاد، و اصلا این بشر احساس متقابلی نداره و برای من، امن تره که احساساتم درگیر نباشه. ولی بازم تا سلام میده، یکی از الهه های تو وجودم یه پلاکارد میگیره دستش و از جلو چشمام رد میشه، روش نوشته شده: "این بشر خیلی مودب و متشخصه" :))

الهه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان