98-10-24

خب میدونی، من خیلی اصرار داشتم حین حرف زدنم اینجا راحتِ راحت باشم، و سانسورهام  در کمترین میزان ممکن باشن، چه بسا سخنانم از دل بربیان و بر دل بشینن، ولی انگار هر چی تلاش میکنم فقط میتونم هر چه ساده تر با بیانی روبات گونه صادق و رو باشم، باید بپذیرم مشکل از یه جای دیگه ست، من حس ندارم و فکر میکنم دلیلش تلاش فراوانم برای بالغ بودنه (بالغ بودن قاعدتا هم ارز روبات بودن که نیست، هست؟) خلاصه که حس میکنم تلاش هام در جهت بی سانسور بودن (که تا حدودی تو سه چهار تا پست قبل تبلور یافته) فقط تونسته به خشک و بی حس بودنِ حرفام یه لُختیِ چندشناک و عجیب غریب را هم اضافه کنه، و الان من یه دختر کوچولو با صورت چرک و کثیف و موهای ژولیده و آبِ بینی آویزونم، که خاصیت شیرین زبونی را هم نداره، اصلا شیرین زبونی پیش کش، فقط کلمه ی creepy میتونه تریپ حرف زدنِ این دختر را توصیف کنه. :))) آه پسر، خیلی خنده داره. این دقیقا تصویر ذهنی من از نحوه ی ارتباط گرفتنم (در حالت کلی) ست، که حالا وبلاگ نوشتن یه نمونه ی خاص از این ارتباط گرفتنه.

بعضا فکر می کنم تو دنیای واقعی باعث میشم طرفم هم مثل خودم از چیزایی حرف بزنه که در حالت عادی بیانشون نمی کنه، و این باعث میشه بعد ها دو تایی شرمگین و از هم فراری باشیم. :| این خیلی رو اعصابه! کلا من در صورتی میتونم به حرف زدن ادامه بدم که اعماق را بکاوم، در غیر این صورت هیچی برای گفتن ندارم.

خلاصه که الانم شرمگینم از خودم، و دلم میخواد تنها راه تماس ممکن را هم قطع کنم*، و سرمو بکنم زیر برف و وانمود کنم کسی نشنید من چی گفتم.

 

*قطعش کردم :)

الهه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان