98-9-1

دلم میخواست میتونستم مثه آدم حرف بزنم و اون چیزی که میگذره را بیان کنم، حسی که هست را انتقال بدم، بذارم خودِ خودِ کودک درونم حرف بزنه، بی شنیدن هیچ نقد و نصیحت و آینده نگری از جانب بالغ یا والد احمق درونم.

ساده باشم، ساده حرف بزنم مثه بچه ها، حرفام از دل بربیان و دقیقا اونی باشن که میخوام بگم

تفف به این پیچیدگی، تف به این ملاحظات، تف به این احتیاط، به این ترس، به این هدفمندی، به این انقباض، این عصاقورت دادگی، این عجیب غریب بودگی

میدونی؟ کم پیش میاد که واقعا حس کنم بیان شدم، واقعا حس کنم همون چیزی که میخواستم را گفتم. یا اصلا واقعا همون چیزی که بهش فکر میکنم مسئله م بوده، آره مسئله و دغدغه م را اشتباه تشخیص میدم گاها، نمیدونم.

جدیدا فکر میکنم واقعا کودک درونم خیلی مورد ظلم واقع شده، تمام تلاش هام در جهت بالغ شدن و بالغ بودن، ازم یه خرفت بی احساس ساخته

قبلتر ها که اوضاع در این حد خیط نبود، فرندز که می دیدم، تمام صحنات عاشقانه ش برام حسرت برانگیز بود، ولی جدیدا حس می کنم تمام دوست داشتن ها، دوست داشتن های عاشقانه منظورمه نه دوستانه، فقط یه سری باور احمقانه ان که دو طرف چسبیدن بهش، یا یه سری بازی کودکانه ی باز هم احمقانه.

الهه :)
Milad

همشون ک شد احمقانه :(

:))

همینو بگو
آخه احمقانه کلمه ی باحالیه، نیست؟

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان