...

حدود دو ماه پیش، جوگیر از کلاس کامپیوتری که بالاجبار برای بچه ها گذاشته بودم، رفتم مجتمع فنی تهران شعبه ی شهر خودمون که اونجا به عنوان مدرس ICDL کار کنم (یه کوچولو به خاطر پول، و بیشترش به خاطر موقعیت اجتماعی، به خاطر اینکه خودم را به خودم ثابت کنم و اعتماد به نفسم بره بالا). صحبت خیلی دلخواهی با مدیر مسئولش داشتم، دلخواه از این جهت که با شخصیتی که از خودم نشون دادم حال کردم، یه موجود باانگیزه و با اعتماد به نفس و کاربلد که توانایی مدیریت بخش ICT موسسه را خواهد داشت، بعد از اینکه از اونجا اومدم، عاجزانه از خودم تقاضا کردم که این یکی را حفظ کن، این یکی را نذار شکست بخوره، تو این یکی رومو سفید کن، تو این یکی لوزر نباش و موفق شو.

روند اداری این بود که درخواست من را به شعبه ی تهران ارسال میکردن و از تهران به من زنگ میزدن برای مصاحبه، و فعلا قرار بود منو به عنوان مدرس ICDL سطح یک معرفی کنن، برای این سطح من باید چهارتا مهارت از مهارت های هفت گانه ی ICDL را بلد می بودم، خب این مهارت ها را من به عنوان یه مهندس کامپیوتر، برای استفاده ی روزمره م و یه ذره فراتر از اون بلدم، ولی نه در حد پروفشنال، و خب قاعدتا اونها میخواستن که مدرسشون پروفشنال باشه. رفتم و کتاب های این 4 تا مهارت را از کتابخونه امانت گرفتم که بخونم و برای مصاحبه آماده باشم. بهم گفته بودن که حدود یک هفته ده روز بعد از درخواست به من زنگ خواهند زد. 

ولی همون روز بعد از اولین مراجعه ی من، سر و کله ی یک خواستگار (در حقیقت ننه ش) پیدا شد...

 

 

ادامه ش باشه برای بعد.. چون نمیدونم چرا اینجا نوشتن اینقدر بهم فشار میاره.

الهه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان