98-10-3

نوشته های قبلنامو که میخونم (اینجا را منظورم نیست، مال خیلی وقت پیش ها را میگم، خصوصا اوناییشون که در خلوت خودم مینوشتمشون، کاملا آزادانه و بی قید و بند)، بی اختیار لبخند میزنم، الهه ی اون دوران را خیلی تحسین می کنم، خیلی عزیزه، و متوجه میشم خیلی از چیزایی که الان برام بدیهی هستند بر پایه ی دردها و بی حوصلگی های قبلنام ساخته شده اند. درسته شاید اونموقع هدفی ثبت شده نداشتم و نمیدونستم که میخوام کجا برم، ولی حتی بی هدفِ ثبت شده هم کلی بزرگ شده ام، و هر چی پیش میرم بیشتر به این ایمان میارم که "میگذره"، و با تکیه بهش میتونم صبورتر و قوی تر باشم، وقتی میدونم این لحظه هر اندازه دردناک و غم انگیز و خشم انگیز و شاید شرم انگیز، میگذره و باز هم آروم و شاد خواهم بود.

صدایِ تو، آهنگ خوش بارونه واسم

این آهنگ الان داره برام پلی میشه و چقدر با احوال الانم سازگاره :)

با وجود اینکه تمام رشدِ الانم، و پایه های منطق و استدلالم، را مدیون این ذهنیتِ راهکار یابم هستم، ولی فکر میکنم اگه قرار باشه خاطراتمو برای الهه ی آینده ها تعریف کنم، بهتره که به راهکارها فکر نکنم و صرفا مشاهده گر احساس و احوالم در لحظه ای که ثبتش می کنم باشم. چیزی که واقعا لذتبخشه سنسِ اینه که اون روزا به فلان دلیل حالت چقدر ناخوب نبوده ولی امروز دیگه اون دلیل، نمیتونه حالت را بد کنه.

با وجود رضایتم از اکثرِ دستاوردهای این بلوغ، فکر میکنم "بی احساس شدن" هم یکی از دستاوردهاش بوده، دستاوردی که نمیتونم ازش راضی باشم. یه چیزی اشتباه بوده مطمئنا، شاید بعضی از دردها را به جای اینکه درمان کنم، صرفا سرکوب کرده ام، و حسمو نسبت بهش خاموش کردم که خب این اشتباهه، و باید از این به بعد تصحیح بشه، و فکر میکنم همون خاطره نوشتن به جای دنبالِ راهکار بودن میتونه درستش بکنه.

الهه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان